نویسنده عاشق امام زمان در | عابدی در بنی اسرائیل زندگی می کرد. زنی شبانه در خانه عابد را زد و گفت: مرا میهمان خود گردان. عابد گفت: بودن زن و مرد نامحرم در یک محل صحیح نیست. زن گفت: می ترسم که درندگان به من زیان برسانند. عابد متاثر شد و زن را به منزل خود راه داد و چراغ را خاموش کرد. زن گفت:تو مرا در تاریکی وارد ساخته ای. عابد چراغ را روشن کرد،مقداری نشست،شهوت بر او غالب شد و چون بر نفس خویش ترسید،انگشت کوچک خود را به سوی آتش گرفت و آن را سوزاند و هر وقت شهوت بر او غلبه می کرد،یکی از انگشتان خود را می سوزاند تا اینکه هر پنج انگشت خود را سوزاند. هنگامی که صبح شد،به زن گفت:بیرون برو که تو میهمان بدی برای من بودی!
طراحی و کدنویسی : ثامن تم
Template By : Samentheme.ir
|